Wednesday, September 21, 2011

blue



























همان رنگ و همان روی
 همان برگ و همان بار
 همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
 همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به
مثل اشک نگونسار
 همان جلوه و رخسار
 نه پژمرده شود هیچ
 نه افسرده ، که افسردگی روی
 خورد آب ز پژمردگی دل
 ولی در پس این چهره دلی نیست
گرش برگ و بری هست
ز آب و ز گلی نیست
هم از دور ببینش
 به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
 ولی قصه ز
امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
مبویش
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
 مبر دست به سویش
که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند



شعر از مهدی اخوان ثالث 

No comments:

Post a Comment

my favorite pictures

    Share/Save/Bookmark
    Subscribe
    Balatarin
    Powered By Blogger