Thursday, September 29, 2011

علی شاه حاتمی در برنامه زنده شبکه 4 اخراجی ها را محصول لودگی نامید




چهارشنبه شب علی شاه حاتمی کارگردان نامی سینمای جنگ برای اولین بار از فیلم اخراجی ها محصول مسعود ده نمکی در برنامه زنده نشانی به انتقاد تند از این فیلم پرداخت. علی شاه حاتمی در مورد مدیریت فرهنگی و هنر  به این نکته اشاره کرد که او سریالی از ماجرای گردان حنظله ساخته اما چندین سال است که انی سریال در صدا و سیما خاک می خورد این چه مدیریت فرهنگی است؟ که اجازه نمی دهد حقیقت های تلخی که در جبهه ها بر ما رفت را نشان دهیم؟ دو گردان در جنگ ایران و عراق بودند که از این دو گردان که به عملیات رفته بودند فقط 5 شش نفر زنده ماندند خیلی هایشان  بر اثر تشنگی شهید شدند, تشنگی چیزی که در کربلا هم اتفاق نیفتاد, شما در کربلا نمی بینید کی نفر به خاطر تشنگی شهید شود اما در این گردان که در تونلی مانده بودند اینها به خاطر تشنگی شهید شدند
در ادامه علی شاه حاتمی به انتقاد صریح از اخراجی ها پرداخت و در نیمه های صحبتش گفت فکر می کنم همه دیگر فهمیدیند منظور من چه فیلمی است. او که در این برنامه زنده از شبکه 4 سیما اخراجی ها را  محصول لودگی و به سخره گرفتن ارزش ها می دانست بدون نام بردن از فیلم و کارگردان میگفت:

شاه حاتمی با تاکید بر این مساله که مروز لازمه سینمای مقدس طنز است افزود:نکته مهم در این ماجرا این است که  حد و حدود را بدانیم. شما فیلمنامه را نگاه کنید.یک  احمقی قداره  برداشته  رفته  جنگ. رفیقش با آرپی جی نتونسته تانک را منفجر کنه بعد آقا می خواهد با قداره یا نمی دونم چاقو تانک رو بزنه .فاجعه این فیلم زمانی بود که نشان می داد فرمانده ها رفته اند به کنار گود و به بقیه می گویند بروید روی مین .کی این اتفاقات می افتاد؟از آقایان می پرسم در آن فضای معنوی جبه کسی مگر جرات می کرد سیگار بکشد.
شاه حاتمی افزود:درد امروز جامعه ما  ما تظاهر است.من نگران آینده هستم که خدای ناکرده به انقلاب عزیزمان لطمه نخورد.بگذارید خاطره ای را تعریف کنم .می دانی که دوکوهه چند تا ساختمان است.ما  شب های عملیات هر شب دور هم جمع می شدیم و  سوره واقعه را می خواندیم. زیارت عاشورا هم صبح ها قبل از نماز صبح .شی که می شد هر کسی هنری داشت می آمد انجام می داد که بچه ها را بخنداند.در سخت ترین شرایط بچه ها را می خنداند.اینها هیچوقت در فیلم های گفته نشد.اینها اسمشان بچه های روحیه بود.10 نفر در محاصره بودند.10 تاشونم تا چند دقیقه بعد  شهید می شدند اما به کارهای بچه های روحیه از ته دل می خندیدند.





Wednesday, September 28, 2011

child labor in tehran کودک کار در پارک لاله


























 this little girl was working in the laleh park  in tehran
اسمش را یادم نیست
آمد پیش ما و گفت ازمن عکس می گیری؟
کودک کار بود و در پارک لاله فال و... می فروخت
آرزویم فقط این است که تحصیل و تفریح که حق طبیعی کودکان است نصیب تمام کودکان ایرانی شود و هیچ کودکی به خاطر معیشت کار نکند 

Tuesday, September 27, 2011

ham and egg ژامبون و نیمرو





ژامیون و نیمرو و فلفل سبز دلمه ای  با کمی پیاز
به علاوه زیتون و گوجه فرنگی
یادش به خیر این غذا رو توی طبیعت زیبای دارآباد تهران میل نمودیم


mahallat park پارک جنگلی محلات

















































Mahallat (in Persian:محلات) is a city located in the Markazi province of Iran. In ancient times it was an important location forZoroastrianism. It has a cold climate, and strong winds during spring and summer. The city is one of the major producers and exporters of flowers in Iran. Every September the city holds a flower festival. In addition, the area surrounding the city is rich with travertine deposits, which are refined into tiles in nearby factories.
There are remains of Hellenistic architecture from Alexander the Great's time in Mahallat as well as fire temple ruins back from the Zoroastrianism era. The city is famous for a large warm water spring flowing from mountains in North into the plain areas of South used for agriculture as well as the urban water supply. There are also hotsprings not so far from the city which has been a source of local tourism since old times due to its assumed medical benefits. Dialect spoken in Mahallat is a version of bigger branch of dialects spoken in central Iran (Yazd, Isfahan, Khonsar) with several words having an eye-catching connection to old Persian.
اینجا محلات است
هلند ایران, مرکز پرورش بهترین نوع گل ها و گیاه های ایرانی








Saturday, September 24, 2011

leaf s



























روی نیمکت پارک نشسته بودم
سرم را به سمت آسمان گرفته بودم
سیاهی در دل سپیدی ابرها
آفتاب رو به غروب بود
یه رنگی به ابرهای سپید داده بود
از آن تار و ماتی تا یقیین راهی نبود 

my favorite pictures

    Share/Save/Bookmark
    Subscribe
    Balatarin
    Powered By Blogger