Friday, October 7, 2011
Wednesday, October 5, 2011
Tuesday, October 4, 2011
dogs in mountain چشمهای آن سگ
چشمهایش
چشمهایش انگار با آدم حرف می زدند
تمام آن صبح را بر فراز شهر با آنها بودیم, شاید از سر تنهایی یا گرسنگی پیش ما آمده بودند
نان انگور شکلات هوبی ته مانده ظرف خامه خلاصه هر چیزی که فکر می کردیم می خورند به آنها دادیم
در خاتمه وقت برگشتن خیلی جالب بود
وقتی داشتیم بر می گشتیم مسیری طولانی, چند صد متر را با آمدند
انگار داشتند بدرقه می کردند و تشکر
نازنین بودند
Saturday, October 1, 2011
her hand
می رسد روزگاری که دیگر نگویی : ای خدای من
روزگار خلوص محض .
روزگاری که دیگر نگویی : عشق من .
چرا که عشق بی ثمر شده است .
و چشم ها نمی گریند.
ودست ها تنها کاری پلید می کنند.
و دل پژمرده است.
...
شعر از کارلوس دروموند د آندراده
برای این عکس هیچ نوشته و شعری به نظرم نرسید جز شعر زیبای کارلوس دروموند د آندرانده که در این عکسم بر روی برگی نوشته شده قابل مشاهده است
Subscribe to:
Posts (Atom)